لوس بازی

درازکشیده بودم و داشتم توی موبایلم ول میچرخیدم که دستشو گذاشت روی دستم ،سرشو آورد بالا و دماغشو چسبوند   به لپم، خنده م گرفت.
 نازش کردم و بیشتر ول چرخیدم لابه لای لحظه های مردم.
گردنشو گذاشت رو دستم خاروندم و خوندم. یه گاز آروم از شستم گرفت.
موبایلو گذاشتم کنار و دو دستی صورتشو گرفتم و هی ناز کردم و ماچ کردم. 
خوابمون برد.
توی خواب و  بیداری وقتی پشتمو بهش کردم یه صدای جیغی از خودش درآورد و خودشو چسبوند به کمرم.
 میدونست مریضم امروز،
میدونست حاجی نیست ولی نمیدونست دوست دارم همه ی لوس بازیاشو به مریض بودنم ربط بدم و ذوق کنم و بهتر بشم. 
#mygraycat
#گربه

۱ نظر:

داستان یک و ص ل

چهارده سالم بود که به قول خودم عاشق شدم. تابستون دومی بود که برای ده روز اومده بودیم سفر دبی خونه ی داییم. حاجی اون موقع ها ۱۸ سالش بود و من...