تسبیح کهربای سبز

پدر و مادرم یک تسبیح کهربای سبز (که آخر هم نفهمیدم بالاخره کهربای سبز داریم یا نه بس که هر فروشنده‌ای با اعتماد به نفس کامل یک نظر قطعی مخالف نظر قبلی داد) به حاجی هدیه داده بودند، خیلی دوستش داشت. حالا فکر نکنید خیلی مذهبی و اهل ذکر و این هاست، نه اصلا. کلا از اینکه به ریشش و استایلش می‌آید و میتواند در نقش چیزی مثل اسپینر باهاش بازی کند، خوشش می آمد و الحق خیلی هم زیبا بود.

من کلا برای حاجی کادو نمیخرم بس که از همه چیز بدش می آید و چیزهایی که میپسندد یا گران هستند یا همه‌شان را دارد! خیلی وقت است که کلا بی‌خیال کادو و سوغاتی شده ام.

نام برده تسبیح کهربای سبزشان را پارسال گم کردند، یا کسی دزدیدش یا حالا هرچه. در فراق ایشان میسوخت و میساخت.

تنها که به تهران رفته بودم، پدر و مادرم یک مبلغی پول به عنوان هدیه ‌ی تولد به من دادند که هرچه دوست داشتم و لازم داشتم برای خودم بخرم، من هم یکهو دو شب بعد در سرم جرقه زد که خیلی خودشیرینی کنم و با آن پول یکی عین آن تسبیح کهربای سبز را برایش بخرم. به حاجی گفتم من کادو گرفتم ولی میخواهم پولش را یک کاری کنم که نمیخواهم به او بگویم. ذره ای کنجکاوی نکرد و گفت باشد پول خودت است، من حرص خوردم که چرا نشد کمی نمک قضیه را زیاد کنم.

با کلی گشتن و تلاش بالاخره پیدایش کردم و خریدمش و اینقدر از تصور خوشحال شدن حاجی و کاری که کرده‌ام سر کیف بودم که موقع کادو گرفتن اینجوری نیستم.

رسیدم و کادویش را با کلی آب و تاب تقدیمش کردم و از دیدن ذوقش هی ذوق کردم. آخر هم نفهمید این از همان پول است و مجبور شدم خودم برایش توضیح دهم که ببین من چه زن خوبیم که همچین کاری کردم، حاجی هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت خب از پولی که خودم برایت ریختم میگرفتی من فکر کردم آن هدیه را میخواهی صرف خیریه کنی. اینجوری بهتر بود.

من کاری که خودم کردم را بیشتر دوست دارم.

پایان!

۱ نظر:

  1. يعنى عاشششقتمااااا😂😂😂 تو و حاجى نمونه ايد يه دونه ايد

    پاسخحذف

داستان یک و ص ل

چهارده سالم بود که به قول خودم عاشق شدم. تابستون دومی بود که برای ده روز اومده بودیم سفر دبی خونه ی داییم. حاجی اون موقع ها ۱۸ سالش بود و من...