ابر و باد

حالت خیلی رو به راه نباشد، بعد بشینی و بخواهی یک متن جالبی که حس خوب از خودش ساطع کند بنویسی، مثل اینکه در هوای طوفانی بخواهی با قشنگ ترین مدل مو و لباست قدم بزنی و قشنگ بمانی، خب نمی شود دیگر.
ته دلت هی الکی قل قل میزند و مقاومت میکند که روی خوشش را نشان بدهد، عین همه ی بچه ها وقتی میخواهند داروی تلخ مفید بخورند. اصلا چه ربطی بهم دارند نمیدانم فقط میدانم کمی تا قسمتی ابری‌ام. همینجوری الکی به همه چیز گیر میدهم و به گیر دادن خودم هم گیر داده ام.
ما زن ها گاهی اینجوری میشویم، بی هیچ دلیل مشخصی ابر و باد درونمان همزمان راه می افتند و هرچی جلوی دستشان باشد را هم میزنند.
خوب است این جور وقت ها یکی باشد دستمان را بگیرد بگوید عیب ندارد‌ بی بهانه، بهانه گیری میکنی. من همینجا محکم‌ دستت را میگیرم و باد مرا نمیبرد تا آسمانت باز آفتابی شود. من همین جام. همین جا زیر آسمان طوفانی‌ات، کنارت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

داستان یک و ص ل

چهارده سالم بود که به قول خودم عاشق شدم. تابستون دومی بود که برای ده روز اومده بودیم سفر دبی خونه ی داییم. حاجی اون موقع ها ۱۸ سالش بود و من...